جدول جو
جدول جو

معنی لام کردن - جستجوی لغت در جدول جو

لام کردن(سَ دَ مَ / مِ کَ دَ)
دوتا شدن و رکوع بقصد تعظیم:
بر در توچو ببیند خدمت را حاسد
لامها کرده، ز غم با قد چون نون گذرد.
رضی الدین نیشابوری.
رجوع به لام شود
لغت نامه دهخدا
لام کردن
دو تا شدن رکوع (بقصد تعظیم و غیره)
تصویری از لام کردن
تصویر لام کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاش کردن
تصویر لاش کردن
غارت کردن چیزی به خصوص چیزهای خوردنی از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلام کردن
تصویر سلام کردن
درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
فرهنگ فارسی عمید
(لِ کَ دَ)
تحیه. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). درود فرستادن. درود گفتن بکسی. تهنیت گفتن کسی را. کلمه سلام را بر زبان جاری کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
شنیدم همه هرچه دادی پیام
وز آن نامداران که کردی سلام.
فردوسی.
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را.
ناصرخسرو.
گر بر تو سلام خوش کند روزی
دشنام شمار مرسلامش را.
ناصرخسرو.
دمنه برفت و بر شیر سلام کرد. (کلیله و دمنه).
بر شما کرد او سلام و دادخواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست.
مولوی.
کرد خدمت مر عمر را و سلام
گفت پیغمبر سلام آنگه کلام.
مولوی.
اگر توبرشکنی دوستان سلام کنند
که جور قاعده باشد که بر غلام کنند.
سعدی.
گرت سلام کند دانه می نهد صیاد
ورت نماز برد کیسه میبرد طرار.
سعدی.
، تسلیم. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب).
- بر کسی به امیری سلام کردن، او را بپادشاهی قبول کردن یا شناختن: برادر ما... را... بر تخت نشاندند و بر وی به امیری سلام کردند. (تاریخ بیهقی).
- سلام کردن قپان یا ترازو، آنگه که کالارا در کفه ترازو و یا قپان قرار دهند یک طرف از قپان یا ترازو سلام کند و بسوی پائین آید
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اعلان کردن. آگاه کردن. (فرهنگ فارسی معین). باخبر ساختن. آگاهانیدن. واقف گردانیدن. مطلع ساختن: تا اگر بیدادی یا حیفی بر ضعیفی رود اعلام کنند. (مجالس سعدی). در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود اعلام کردند. (گلستان). مصلحتی که بینند و اعلام نکنند نوعی از خیانت باشد. (گلستان). ملک را اعلام کردند که فلان را که محبوس کرده اند... (گلستان). و رجوع به اعلام و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
قدرت تکلم را از کسی گرفتن ابکم ساختن، از تکلم باز داشتن خاموش کردن: چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم چو لاله لال بکردی زبان تحسینم. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازم کردن
تصویر لازم کردن
لازم بودن واجب بودن، یا لازم نکرده. لازم نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
کفشیر کردن کبداندن جوش دادن پیوند دادن لحیم کردن جوش دادن: اگر دلت بشکستست سنگ معصیتی دل شکسته بطاعت لحام باید کرد. (ناصر خسرو. 107)
فرهنگ لغت هوشیار
درودی رساندن درود گفتن فرنافتن درود گفتن به کسی تهیت گفتن کسی را کلمه سلام را بر زبان جاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
نیوکنیدن اعلان کردن آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
آگاه کردن، آگاهاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
للإعلان
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
Announce, Annunciate, Avow, Declare, Proclaim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
annoncer, avouer, déclarer, proclamer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
оголошувати , проголошувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
duyurmak, ilan etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
объявлять , заявлять , провозглашать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
اعلان کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
ঘোষণা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
kutangaza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
発表する , 宣言する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
발표하다 , 선언하다 , 선포하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
ogłaszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
להכריז , להצהיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
घोषणा करना , उद्घोषित करना , घोषित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
mengumumkan, menyatakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
ประกาศ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
ankündigen, bekennen, erklären, verkünden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
anunciar, declarar, proclamar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
annunciare, dichiarare, proclamare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
anunciar, afirmar, declarar, proclamar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
宣布
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اعلام کردن
تصویر اعلام کردن
aankondigen, verklaren, proclameren
دیکشنری فارسی به هلندی